کد مطلب:279247 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:227

حضور امام زمان در مسجد جعفی
و حكایت هشتم قصه تشرف شریف عمر بن حمزه است به لقای آن حضرت علیه السلام:

شیخ جلیل و امیر زاهد ورام بن ابی فراس در آخر مجلد دوم كتاب «تنبیه الخاطر» فرموده: خبر داد مرا سید جلیل شریف ابی الحسن علی بن ابراهیم العریضی العلوی الحسینی گفت: خبر داد مرا علی بن نما، علی بن نما گفت: خبر داد مرا ابومحمد الحسن بن علی بن حمزه اقساسی در خانه شریف علی بن جعفر بن علی المدائنی العلوی كه او گفت: در كوفه شیخی بود قصار كه به زهد نامیده میشد و منخرط بود در سلك عزلت گیرندگان و منقطع شده بود برای عبادت و پیروی میكرد آثار صالحین را، پس اتفاق افتاد كه روزی در مجلس پدرم بودم و این شیخ برای او نقل حدیث میكرد و او متوجه شده بود به سوی شیخ، پس شیخ گفت: شبی در مسجد جعفی بودم و آن مسجد قدیمی است در پشت كوفه و پشت نصف شده بود و من تنها در مكان خلوتی بودم برای عبادت كه ناگاه دیدم سه نفر می آیند پس داخل مسجد شدند چون به وسط فضای مسجد رسیدند یكی از ایشان نشست پس دست مالید به طرف راست و چپ زمین پس آب به جنبش آمد و جوشید پس وضوی كاملی گرفت از آن آب آنگاه اشاره فرمود به آنها نماز جماعت كرد پس من با ایشان به جماعت نماز كردم چون سلام داد و از نماز فارغ شد حال او مرا به شگفت آورد و كار او را بزرگ شمردم از بیرون آوردن آب پس سؤال كردم از شخصی از آن دو نفر كه در طرف راست من بود از حال آن مرد و گفتم به او كه این كیست؟ گفت: صاحب الامر است فرزند حسن علیهما السلام. پس نزدیك آن جناب رفتم و دستهای مباركش را بوسیدم و گفتم به آن جناب یابن رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم چه میگویی در شریف عمر بن حمزه آیا او بر حق است؟ فرمود: نه، و بسا هست كه هدایت بیابد جز او نخواهد مرد تا آنكه مرا ببیند پس این خبر را از آن شیخ تازه و طرفه شمردیم. پس زمانی طولانی گذشت و شریف عمر وفات كرد و منتشر نشد كه او آن جناب را ملاقات كرده. پس چون با شیخ زاهد مجتمع شدیم من به خاطر آوردم او را حكایتی كه ذكر كرده بود آن را و گفتم به او مثل كسی كه بر او رد كند آیا تو نبودی كه ذكر كردی این شریف عمر نمی میرد تا اینكه ببیند صاحب الامر علیه السلام را كه اشاره نموده بودی به او، پس گفت به من كه از كجا عالم شدی كه او آن جناب را ندیده، آنگاه بعد از آن مجتمع شدیم با شریف ابی المناقب فرزند شریف عمر بن حمزه و در میان آوردیم صحبت والد او را. پس گفت: ما شبی در نزد والد خود بودیم و او در مرضی بود كه در آن مرض مرد و قوتش ساقط و صدایش پست شده بود و درها بسته بود بر روی ما كه ناگاه شخصی را دیدم كه داخل شد بر ما، ترسیدیم از او و عجب دانستیم دخول او را و غفلت كردیم كه از او سؤال كنیم پس نشست در جنب والد من و برای او آهسته سخن میگفت و پدرم میگریست آنگاه برخاست، چون از انظار ما غایب شد پدرم خود را به مشقت انداخت و گفت مرا بنشانید، پس او را نشاندیم چشمهای خود را باز كرد و گفت: كجا است آن شخص كه در نزد من بود؟ پس گفتیم: بیرون رفت ازهمانجا كه آمد. پس گفت او را طلب كنید، اثر او رفتیم، درها را دیدیم بسته و اثری از او نیافتم و ما سؤال كردیم از پدر از حال آن شخص، گفت: این صاحب الامرعلیه السلام بود! آنگاه برگشت به حالت سنگینی كه از مرض داشت و بی هوش شد.

مؤلف (محدث نوری) گوید: كه ابومحمد حسن بن حمزه اقساسی معروف به عزالدین اقساسی از اجله سادات و شرفا و علماء كوفه و شاعر ماهری بود و ناصربالله عباسی او را نقیب سادات كرده بود و او بود كه وقتی با مستنصر بالله عباسی به زیارت جناب سلمان رفتند پس مستنصر به او گفت كه دروغ میگویند غلات شیعه در سخنان خود كه علی بن ابی طالب علیه السلام در یك شب سیر نمود از مدینه تا مدائن و غسل داد سلمان را و در همان شب مراجعت نمود. پس در جواب این ابیات را انشاء فرمود:



انكرت لیله اذسار الوصی الی

ارض المدائن لما نالها طلبا



و غسل الطهر سلمانا و عاد الی

عرایض یثرب و الاصباح ماوجبا



و قلت ذلك من قول الغلاوه و ما

ذنب الغلاه اذا لم یوردوا كذبا



فصف قبل رد الطرف من سباء

بعرش بلقیس وافی یخرق الحجبا



فانت فی آصف لم تغل فیه بلی

فی حیدر انا غال ان ذاعجبا



ان كان احمد خیر المرسلین فذا

خیر الوصیین او كل الحدیث هبا



و در مسجد جعفی از مساجد مباركه معروفه كوفه است و حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام در آنجا چهار ركعت نماز گزارده و تسبیح حضرت زهرا علیها السلام فرستاد و مناجاتی طولانی پس از آن كرد كه در كتب مزار موجود و در «صحیفه ثانیه علویه» ذكر نمودم و حال از آن مسجد اثری نیست.